هنرنامه اسماعیـل پـوروطـن خیّـر و نیکـوکـار گیـلانی منتشر شد
از سوی دفتر الگوسازی و تکریم نخبگان بنیاد ملی نخبگان و با همکاری بنیاد نخبگان استان گیلان هنرنامه اسماعیـل پـوروطـن خیّـر و نیکـوکـار گیـلانی منتشر شد.
آقای پوروطن قصه تشکیل مکانی خاص برای نگهداری کودکان و نوجوانان بیسرپرست و بدسرپرست را این چنین بازگو میکند: سال 1364 که من ۳۰ ساله بودم، هنگام تحویل سال جدید که حدود ساعت 08: 2 دقیقه صبح بود، با خدای خود عهد بستم از امروز تا ۶۰ سالگی هر چقدر به من ثروت و دارایی عطا کنی، در ۶۰ سالگی به تو پس میدهم. زمان میگذشت، اما من هرگز عهدم را فراموش نکردم و هفت ماه قبل از آنکه به سن ۶۰ سالگی برسم، ثروتم را محاسبه کردم. پوروطن حدود ۳۰ سال بعد از آن عهد پنهانی، صاحب هشت خانه شده بود، سه مغازه در مالکیتش بود و ۱۱۱ میلیون تومان هم پول نقد داشت به اضافه سند یک اتومبیل شاسی بلند هم به نامش بود. علاوه بر اینها سهامدار کارخانه قند و شکر، شیروان، بجنورد و قوچان هم بود. او البته تاکید میکند: بعد از ۳۰ سال از همه اینها مهمتر سه دختر خیلی خوب هم داشتم. من سالها پیش صاحب دفتر فنی- مهندسی بودم. در زمانی که مهندسان دارای جایگاه خاصی نبودند و افرادی که به دنبال ساخت وساز و نقشههای ساختمانی بودند، جایی را سراغ نداشتند. وقتی من این دفتر فنی را تأسیس کردم که شاید اولین دفتر در نوع خود در انزلی بود و مهندسان و افرادی که به دنبال ساخت و ساز بودند به آنجا مراجعه میکردند. من مدیر اجرایی پروژههای زیادی در شهر بودم. صاحبان تعدادی از ساختمانها به جای پرداخت حق مدیریت و کارهای مختلفی که به عنوان مدیر اجرایی سازهها انجام میدادم، واگذاری بخشی از ساختمان را پیشنهاد میکردند که من با پرداخت مابهالتفاوت قیمت آنها، با گذشت سه دهه صاحب چندین خانه شدم.
آقای پوروطن از رویایی ۳۰ ساله میگوید که حتی قبل از عهد سال تحویل همراهش بود. زمانی که خانه پدریاش در کهنه بازار انزلی در جوار یک پرورشگاه قرار داشت. "مدرسه و منزل ما در نزدیکی پرورشگاه کودکان بیسرپرست که در سال ۱۳۱۳ اولین پرورشگاه ایران بود، قرار داشت، فاصله خانه ما تا پرورشگاه حدود ۳۰ متر بود و مدرسه ما هم در همین نزدیکی قرار داشت و اکثر همکلاسیهای من از بچههای پرورشگاه بودند. گاهی اوقات اواخر هفته پدر و مادرم با حضور در پرورشگاه، از مدیریت درخواست میکردند که بعضی از کودکان ساعاتی میهمان خانه ما باشند. مدیران پرورشگاه هم چون پدرم و چند تن دیگر از اقوام ما را که در اداره پست شاغل بودند میشناختند، با حضور بچهها در منزل ما موافقت میکردند. در آن روز پدر و مادرم با انواع غذاها از بچهها پذیرایی میکردند، کاری که به نظرم لذتبخش میآمد و به نوعی باعث جرقه زدن اجرای نوع دیگری از کمک به کودکان بیسرپرست را طی سالها در ذهنم پروراند".
چهره های مکرم بنیاد نخبگان استان گیلان، اسماعیل پوروطن